مالباختگان شرکت سایه گستران زندگی ایرانیان (امیر شریفی)

مالباختگان شرکت سایه گستران زندگی ایرانیان (امیر شریفی)

اطلاعات و مستندات مربوط به شرکت بحرانزده تولید ورمی کمپوست سایه گستران زندگی ایرانیان (امیر شریفی)
مالباختگان شرکت سایه گستران زندگی ایرانیان (امیر شریفی)

مالباختگان شرکت سایه گستران زندگی ایرانیان (امیر شریفی)

اطلاعات و مستندات مربوط به شرکت بحرانزده تولید ورمی کمپوست سایه گستران زندگی ایرانیان (امیر شریفی)

آدرس جدید وبلاگ ورمی سادین (جعفری - سادین)

با توجه به فیلتر شدن آدرس قبلی وبلاگ ورمی سادین، دوستان عزیز جهت کسب اطلاع از گزارش مربوط به پی گیریهای انجام شده توسط آقایان جعفری و سادین می توانند به آدرس جدید وبلاگ مراجعه نمایند.
نظرات 1 + ارسال نظر

تاملی در نام شرکت شریفی
شرکت سایه گستران زندگی ایرانیان
شرکت توسعه کشاورزی و دامپروری یکان
اولی نام شرکت شریفیه که فقط دوسال سابقه داره و نامش هیچ ارتباطی با فعالیتش نداره
دومی اسم شرکت یکانه سابقه تاسیسش 24 ساله که شریفی قبلا با اونها بوده و ظاهرا بخاطر تخلف بیرونش کردن
اصلا سایه انداختن به زندگی ایرانیان یعنی چی؟
مگه مردم یتیمن که سایه سر می خواستن؟
اصولا سایه شما کم نشه یا سایه انداختن تحقیره
بهتره بگیم شرکت سایه مرگ گستران بر زندگی ایرانیان
یا شرکت دام گستران زندگی ایرانیان

خطاب به شریفی: خواهش می کنیم سایه ات را از زندگی ایرانیان کم کن
دیو ژن یا دیو جانس از فیلسوفان یونانی است
گویند زمانی که اسکندر مقدونی در کورنت بود شهرت وارستگی دیوژن را شنید و با شکوه و دبدبه سلطنتی به ملاقاتش رفت .
دیوژن که در آن موقع دراز کشیده بود و در مقابل اشعه خورشید ، خود را گرم می کرد اعتنایی به اسکندر ننموده و از جایش تکان نخورد . اسکندر بر آشفت و گفت : مگر مرا شناختی که احترام لازم را به جای نیاوردی ؟ دیوژن با خونسردی جواب داد : شناختم ولی از آنجا که بنده ای از بندگان من هستی ، ادای احترام را ضروری ندانستم .
اسکندر توضیح بیشتری خواست . دیوژن گفت : تو بندهٔ حرص و آز و خشم و ثروت هستی در حالیکه من این خواهش نفس را مطیع خود ساختم .
اسکندر تصدیق کرد ! دیوژن گفت : بالاتر از مقام تو چیست ؟ اسکندر جواب داد : هیچ دیوژن گفت : من همان هیچ هستم و بنابراین از تو بالاترم و برترم . اسکندر سر به زیر افکند و پس از مدتی تفکر گفت : دیوژن ، از من چیزی بخواه و بدان که هر چه بخواهی خواهم داد . آن فیلسوف وارسته از جهان و جهانیان به اسکندر که در آن موقع بین او و آفتاب حائل شده بود گوشهٔ چشمی انداخت و گفت : سایه است را از سرم کم کنی ! این جمله بقدری در مغز و استخوان اسکندر اثر کرد که بی اختیار فریاد زد : اگر ( اسکندر نبودم می خواستم دیوژن باشم ) .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.